خاطرات روزانه

فاطمه وفرشید وسورنا

ا مشب سورنا و پدرومادش به خانه ی ما آمده اند. فرشید برادر من با سورنا بازی می کند. آن دو باهم که بازی می کنند هیچ  بعضی اقات هم با کارها یشان مارا می خندانند.
16 آبان 1391

اولین نوشته ی من

من تازه کمی اینترنت یاد گرفته ام . می خواهم در مورد اردوی فردا مطلبی بنویسم . ما فردا مورخ: 10/8/91به باغ ارکیده می رویم . من باخودم  کمی اسباب بازی می برم تا با آن ها بازی کنم.
9 آبان 1391
1